
سه شعر - مجتمعا و منفردا - تقدیم به :
شاعر بزرگوار و دوست داشتنی عباس احمدی
دوست عزیزم شهاب الدین خالقی
و برادر مهربانم سید رضا شرافت
به پاس ذاتا طناز بودنشان ...
نقیضه ای از غزل حافظ با این ابیات :
دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد ...
... من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد ...
دست در مرتع آن ریش شما نتوان کرد
تکیه بر وعده و قول روسا نتوان کرد
آنچنان عاشق خدمت به خلایق شده ای
که تو را هیچ از این میز جدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدی است که جز حمد و ثنا نتوان کرد
خواست تا در پس میزش بنشیند اما
شکم آنقدر بزرگ است که جا نتوان کرد
گردن آنقدر سترگ است تبر نتوان زد
کمر آنقدر کلفت است دولا نتوان کرد
کارمندان همه گویند به ارباب رجوع
بی (( تراول )) گذر از پیش گدا نتوان کرد
دادم امضا بکند گفت که امضایش را
توی پرونده ی هر بی سر و پا نتوان کرد
تا که چرت حضرات و روسا و فضلا
نشود در جلسه پاره صدا نتوان کرد
حرف ها توی ادارات دو حالت دارند :
جمله های : (( شدنی نسیت )) و یا (( نتوان کرد ))
آه از آن روز که گوید به شما نتوان کرد
وای از آن لحظه که پرسید چرا نتوان کرد !؟
نقیضه ای دیگر از غزل حافظ :
الا یا ایها الخانم شدم همچون خل و چل ها
(( که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ))
به فکرم زد بپیچانم عروسی را ولی ناگه
به خود لرزیدم از ترس صدای جیغ ها ، کل ها
عجب شور عجیبی را در این تالار می بینم
قرو قاطی شده مجلس کجا رفتند حائل ها
به پیش پایمان یک بز سرش پخ پخ شد و ما هم
چو عاشق ها گذشتیم از کنار خون و پشکل ها
برای آنکه مهمانها کمی کمتر بلمبانند
پدر در دیگ حل کرده ز چندین نوع مُسهل ها
عجب مارد زنی دارم بداخلاق و کچل ، خیکی
بلا نسبت بلا نسبت شبیه دزد و قاتل ها
دروغ اولینم را شب اول به او گفتم
شب اول به او گفتم : (( شدی امشب چه خوشکل ، ها ! )) ( * )
چنان یک ریز و پیوسته به دور خویش می چرخم
که گویا در فلان جاها فرو کردند فلفل ها
پدر یک گوشه ی خلوت مرا برد و به زیر لب
برایم خواند چندین خط ز توضیح المسائل ها
عروسی شد تمام اما تلپ گشتند مهمانها
تورو جون عزیزاتون برید آخر به منزل ها
به جان مادرم اینها همه اش شعر خیالی بود
من اصلا زن نمی خواهم رفیقم با خل و چل ها !
( * ) : همان ترانه ی قبیح و مضبوح : (( چه خوشکل شدی امشب )) که
به اقتضای وزن شده است : شدی امشب چه خوشکل !
..................................................................................................
در اسپانیا
خون گاوها با رنگ سرخ به جوش می آید
اینجا از چراغ سبز .
بیچاره
سلطان محمود غزنوی
اگر طعم زیتون را چشیده بود
هرگز از اینکه دختر بچه های آنجلس
به نام کوچک صدایش می کنند
شاخ در نمی آورد !
بیچاره
سلطان محمود ...
پی نگار یک :
دهانت را می بویند
مبادا (( سیر )) خورده باشی
