سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غیره - مثلا که چی !؟


درباره نویسنده
غیره - مثلا که چی !؟
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
خرداد 89
اردیبهشت 89
فروردین 89
دی 89


لینکهای روزانه
استاد امجد [13]
آمار به روز جهان ! [1]
کافه سایه روشن [24]
وبلاگ شاعران قم [13]
وبلاگ شاعران جوان قم [155]
مجموعه قوانین و مقررات مصوب مجلس [68]
بانک قوانین ایران [17]
وبلاگ های ادبی
کتاب گینس [3]
سایت اهدا عضو [49]
روزنامه اعتماد [15]
آیت الله وحید خراسانی [29]
گنجور [12]
photo africa [35]
لغت نامه آن لاین دهخدا [18]
[آرشیو(17)]


لینک دوستان
محمد مهدی یارجانلی
اعظم سعادتمند
محمد غفاری
مهرانه جندقی
سید محمد رضا شرافت
زهرا خفاجی
سید محمد جواد شرافت
حسین آل صادق
زهرا سادات هاشمی
زهرا بزرگ زاده
محمد رضا بزرگ زاده
سید حمید برقعی
محمد رفیعی
عباس احمدی
روح ا... نور موسوی
زهرا سادات ضرابی
اعظم حقدوست
انسیه سادات هاشمی
نجمه هاشمی
میثم فروتن
سید حبیب نظاری
صبا رهگذر
زهرا انارکی
سید محمد بابا میری
مستان
وحیده گرجی { یکتا }
کبری دهقانی
مجید تال
علی اصغر شیری
یوسف شیخی
ابراهیم اکبری دیزگاه
صدرالدین انصاریزاده
فاطمه نوری
سیما احمدی
فرناز خان احمدی
امیر حسین آکار
زهرا اسماعیل گل
امیر حنائی
الهه خلیلی
فاطمه کاظمی
مصطفی معراجی
غلامرضا طریقی
میلاد عرفان پور
بوالفضول الشعرا
سعید بیابانکی
گروس عبدالملکیان
علیرضا بدیع
جلیل صفر بیگی
ابوالفضل صمدی
حسن بیاتانی
پرسونا
مهسا کیان
امیر نساج
زهرا بشری موحد
شمس لنگرودی
فرشاد اسماعیلی
فرید صلواتی
ضرغام نره ئی
مصطفی معراجی
علیرضا بهرامی
سحر مجاب
یاسمن رفیعی
زهرا آقا میری
عباس صفاری
جواد علیزاده
محسن ظریفیان
اسماعیل امینی
محبوبه افشاری
ابراهیم رها
افشین مقدم
یاسر قنبر لو
فاطمه حسینی
نجمه بسطام خانی
سوزن الشعرا
حامد ابراهیم پور
علی اکبر آغاسیان
سید علی صالحی
سید حسن آقا میری
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
غیره - مثلا که چی !؟

آمار بازدید
بازدید کل :65972
بازدید امروز : 5
 RSS 

 

 

سه شعر - مجتمعا و منفردا - تقدیم به :

شاعر بزرگوار و دوست داشتنی عباس احمدی

دوست عزیزم شهاب الدین خالقی

و برادر مهربانم سید رضا شرافت

به پاس ذاتا طناز بودنشان ...

 

نقیضه ای از غزل حافظ با این ابیات :

دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد

تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد ...

... من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف

تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد ...

 

دست در مرتع آن ریش شما نتوان کرد

تکیه بر وعده و قول روسا نتوان کرد

آنچنان عاشق خدمت به خلایق شده ای

که تو را هیچ از این میز جدا نتوان کرد

من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف

تا به حدی است که جز حمد و ثنا نتوان کرد

خواست تا در پس میزش بنشیند اما

شکم آنقدر بزرگ است که جا نتوان کرد

گردن آنقدر سترگ است تبر نتوان زد

کمر آنقدر کلفت است دولا نتوان کرد

کارمندان همه گویند به ارباب رجوع

بی (( تراول )) گذر از پیش گدا نتوان کرد

دادم امضا بکند گفت که امضایش را

توی پرونده ی هر بی سر و پا نتوان کرد

تا که چرت حضرات و روسا و فضلا

نشود در جلسه پاره صدا نتوان کرد

حرف ها توی ادارات دو حالت دارند :

جمله های : (( شدنی نسیت )) و یا (( نتوان کرد ))

آه از آن روز که گوید به شما نتوان کرد

وای از آن لحظه که پرسید چرا نتوان کرد !؟

 

نقیضه ای دیگر از غزل حافظ :

الا یا ایها الخانم  شدم همچون خل و چل ها

(( که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ))

به فکرم زد بپیچانم  عروسی را ولی ناگه

به خود لرزیدم از ترس  صدای جیغ ها ، کل ها

عجب شور عجیبی را در این تالار می بینم

قرو قاطی شده مجلس  کجا رفتند حائل ها

به پیش پایمان یک بز  سرش پخ پخ شد و ما هم

چو عاشق ها گذشتیم از  کنار خون و پشکل ها

برای آنکه مهمانها  کمی کمتر بلمبانند

پدر در دیگ حل کرده  ز چندین نوع مُسهل ها

عجب مارد زنی دارم  بداخلاق و کچل ، خیکی

بلا نسبت بلا نسبت  شبیه دزد و قاتل ها

 دروغ اولینم را شب اول به او گفتم

شب اول به او گفتم : (( شدی امشب چه خوشکل ، ها ! ))  ( * )

چنان یک ریز و پیوسته  به دور خویش می چرخم

که گویا در فلان جاها  فرو کردند فلفل ها

پدر یک گوشه ی خلوت  مرا برد و به زیر لب

برایم خواند چندین خط  ز توضیح المسائل ها

عروسی شد تمام اما  تلپ گشتند مهمانها

تورو جون عزیزاتون  برید آخر به منزل ها

به جان مادرم اینها همه اش شعر خیالی بود

من اصلا زن نمی خواهم  رفیقم با خل و چل ها !

 

( * ) : همان ترانه ی قبیح و مضبوح : (( چه خوشکل شدی امشب )) که

به اقتضای وزن شده است : شدی امشب چه خوشکل !

 

..................................................................................................

 

در اسپانیا

خون گاوها با رنگ سرخ به جوش می آید

اینجا از چراغ سبز .

بیچاره

سلطان محمود غزنوی

اگر طعم زیتون را چشیده بود

هرگز از اینکه دختر بچه های آنجلس

به نام کوچک صدایش می کنند

شاخ در نمی آورد !

بیچاره

سلطان محمود ...

 

 

پی نگار یک :

دهانت را می بویند

مبادا (( سیر )) خورده باشی

 

 

 

 

 

 

 



نویسنده : مهدی صادقی » ساعت 9:27 عصر روز سه شنبه 88 آبان 19


ایران

     زن پا به ماه

از پایه های لرزان این تخت نلرز

هیچ (( میلاد )) ی در کار نیست

وقتی (( آزادی ))

هنوز

نتواسنته مثل یک مرد

روی پای

           خودش بایستد .

ایران

مام گیسو پریش من

بر مزارهای بی پلاک خوناشاک

اینچنین چنگ به سینه مزن .

سنگ قبر نقره فام ، یا مشتی خاک

چه فرقی می کند ،

برای جزیره ای که می داند

پس از مرگ مفقود الاثر خواهد شد .

ایران

زن

    ماه

        پاره

به فرزند خوانده های نیم قدت بگو

برای باریدن ما

رگبار لازم نیست

                   دیر زمانیست

آنقدر نحیف شده ایم

که در سینه هایمان بیش از یک گلوله جا نمی شود .

 

شهریور 1388

 

پی نگار یک :

دلم برای پی نگار نوشتن تنگ شده بود !

پی نگار دو :

خیلی لاغر شده ام ! ولی دماغم هنوز چاق است !!!

پی نگار سه :

(( شیر مادر جایگزین ندارد ))

همین چیزها را می نویسند که خانوم والده های مکرمه دو سال

شیرت می دهند و یک عمر می گویند :

شیرمو حلالت نمی کنم اگه ...!

پی نگار چهار :

حداقل مزیت پارسی بلاگ اینه که حسین خانم خفاجی اینا کامنتهاشو

با شکلک های بیشتری می تونه برام بفرسته !!

پی نگار پنج :

پنجمین روز مهر را به  گنجشک های پاییزی تبریک می گویم .

 gonjeshkha

پی نگار شش :

کاش آنقدر لالایی بلد بودم که خوابم نمی برد .

پی نگار هفت :

پرچم صلح دریده شده ی قالب وبلاگم را دوست دارم !!

پی نگار هشت :

پی نگار هشتمون گروی پی نگار نهمونه !

پی نگار نه :

به چشمهایت بیاموز هر (( سریال )) ارزش دیدن ندارد !

پی نگار ده :

خیلی خوب می توانم با آن سنجاب انیمیشن عصر یخی همزاد پنداری کنم !

پی نگار یازده :

وبلاگ مهدی صادقی شعبه ی دیگری ندارد !

 

این عکس را فروردین امسال گرفتم ...

نمی دانم چرا یادش افتادم ...

شاید به خاطر اینکه

خیلی دلم برای

بی بی جان

تنگ

ش

د

ه

 

از نیمه شعبانی که گذشت تا امروز زیاد زمزمه می کنم این

مثنوی جناب آقای حسین هدایتی را :

 

من صخره ام که درد مرا خرد کرده است

این باد هرزه گرد مرا خرد کرده است

در بر کشیده اند پریشانی مرا                      

خط میزنند صفحه ی پیشانی مرا

ساحل چقدر دور کرانه چقدر دور                

قید زمان چقدر ؟ زمانه چقدر دور

قید زمان بزرگترین موانع است                   

دنیا به درک غیبت خورشید قانع است

بامن بگوکه چشم تو- دریای من- کجاست؟   

درموج کوب ساحل توجای من کجاست؟

این انتظار تلخ به جایی نمیرسد                    

این ناخدا به هیچ خدایی نمیرسد

تا چشم کار میکند اینجا فقط غم است              

اینجا جهنم است برایم جهنم است

دنیای ننگ پر شده از دشنه ی ستیز               

اصرار میکنم که در این عصر برنخیز

ما ظاهرا فراق تو را زار میزنیم                   

اندوه و اشتیاق تو را زار میزنیم

اما مرام گردنه گیران فراق نیست                 

دیگر برای آمدنت اشتیاق نیست

ما شاعران بی سر و بی دست کیستیم؟            

هرگز رفیق راه قیام تو نیستیم

ما تاجران شعر تو را سود برده ایم          

(( ای غایب از نظر به خدایت سپرده ایم))

خون غروب ریخته در شیشه ی طلوع           

خورشید ناپدید در اندیشه ی طلوع

در این شب فراق به راهت نشسته ایم           

در کوچه ی چراغ به راهت نشسته ایم

دیگر کسی به رد عبورت نمیرسد                 

این ظلمت شبانه به نورت نمیرسد

ما بی تو آه ! جان و جهان را نخواستیم          

این شهر خالی از هیجان را نخواستیم

بوی خیانت از در و دیوار میرسد                

این کربلاست اینکه به تکرار میرسد

ای مرد - ای برادر اکنون آفتاب -                

در کربلا نریخت مگر خون آفتاب ؟

بوی فریب میدهد اینجا سلاممان                   

خنجر کشیده ایم برایت تماممان

ای مرد سالهاست غریبانه میروی                 

با کوله بار دغدغه بر شانه میروی

ای مرد ای برادر هابیل دور باش                 

از دشنه های اینهمه قابیل دور باش

ای حسرت رها شده در کیسه های شهر          

رویای آسمانی قدیسه های شهر

گفتی که میرسی ولی از راه آسمان               

با سفره ای عدالت و با کیسه های نان

تا کی به این امید به پایت بایستند ؟                 

مردم گرسنه اند به یاد تو نیستند

وا مانده است در تب این راه پایشان               

سر باز کرده است همه زخمهایشان

این حسرت و حماسه به جایی نمیرسد             

دستان استغاثه به جایی نمیرسد

این دستها به قبضه ی شمشیر شد نیا !             

دیگر برای آمدنت دیر شد  نیا !

دنیای ننگ پر شده از دشنه ی ستیز           

اصرارمیکنم که دراین عصربرنخیز !

 

 



نویسنده : مهدی صادقی » ساعت 7:43 عصر روز شنبه 88 مهر 4