
برای لحظه به لحظه های با هم بودنمان
که حالا شده است یک سال :
چیزی برای به دست آوردن نمیخواهم
مگر نه
به (( گینس )) می گفتم
که نام ما را در صفحه ی عاشق ترین زوج تاریخ بنویسد
یا از سازمان ملل می خواستم
من و تو را
به عنوان کشوری تازه استقلال یافته به رسمیت بشناسد
کشوری که من پادشاهش باشم و تو ملکه اش
کشوری با پرچم رنگین کمان
به مساحت یک آپارتمان هفتاد متری .
کشوری
به پایتختی تخت دو نفره ی ما .
یا به خورشید دستور می دادم
تا تو از خواب بیدار نشده ای
حق طلوع کردن ندارد
یا دنیا را
از اسلحه
فقر
خون
و هر آنچه که تو از آن نفرت داری
- حتی سوسک ها – !!
پاک می کردم .
و در آخر
ابلیس را می گفتم
به پای تو سجده کند
تا بازگردد به همان جایی که از آن رانده شده .
شاید هیچ کس باور نکند
ولی تو خوب می دانی
هیچکدام اینها
- هیچکدام –
سخت تر از (( بله )) گرفتن از تو نیست !
...
حالا
بیدار شو ... بیدار شو ...
خورشید برای طلوع کردن
معطل توست ...
پی نگار :
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زآنکه نبود این هر دو را زوالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
و آندم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
حافظ
