می خوام به روز کنم ! ولی الان اصلا نمی دونم چی باید بنویسم !
خوب ...
الان داشتم تقویم رو نگاه می کردم ... امروز سی و یک فروردینه ...
عرب های اهوازی وقتی می خواند یکی رو به صورت دوستانه نفرین
کنند می گند : (( وولک ! خدا رو کولت !! )) ... این روزها احساس می کنم
مورد نفرین یکی از همین عرب های غیور قرار گرفتم !
توضیح : نفرین دوستانه مثلا همینی که ما با خنده به یکی می گیم :
خدا خفه ات کنه ! و یا ... و یا مصداق دیگه اش همین : موش بخوردت !
وقتی کوچیک تر بودم و مکتب می رفتم ( مکتب یعنی همون دانشگاه آزاد قم ! )
دوستی داشتم که می گفت من تا معجزه ای از خدا نبینم بهش ایمان نمیارم .
( و البته ایشون معجزه را صرفا در اموری مثل اژدها شدن عصا ، شکافته
شدن دریا و یا شق القمر می دونستند !! ) ... اوشون ! تا پایان دوران هممکتب
بودن به عقیده شون پایبند بودند و من هم دیگه ندیدمشون . من مدت هاست
فکر می کنم خود زندگی واقعا یه معجزه است ! ( البته این دیالوگ رو با صدای
آل پاچینو بخوانید که حسشو خوب درک کنید : زندگی واقعا یه معجزه است ! ) .
یه وقت هایی بعد از یه اتفاق هایی صدای خدا رو حس می کنم که با خنده ای
مستانه می گه : ((حال کردی !؟ اینجارو داشتی !؟ تازه کجاشو دیدی !؟
این که چیزی نبود جوجه !! کجای کاری !؟ ))
زندگی واقعا یه معجزه است . پازلی به وسعت چندین میلیون سال و چندین
میلیارد آدم ، که قطعاتش انقدر دقیق کنار هم قرار گرفتند که باعث می شند
به این نتیجه برسم که اژدها شدن عصا و شکافته شدن دریا و ... در مقابل
اعجاز زندگی بیشتر شبیه به یک شعبده بازی هستند ...
فردا روز بزرگداشت سعدی است ... انقدر به این ابوالبشر احساس دین می کنم
که دوست دارم به همه کسانی که می شناسم بگم اگر حوصله ی خواندن کلیات
سعدی را ندارید لا اقل لا اقل لا اقل گلستان و غزلیات سعدی را از دست ندید ...
و اگر حوصله ی خواندن گلستان را هم ندارید همین یک حکایت را بخوانید :
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد .
مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجل ، علی الدوام گفتی . پرسیدندش
که شکر چه می گویی . گفت : شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی .
باب دوم - در اخلاق درویشان
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید ...
اما شعر ...
شعر انقدر دارم که نمی دونم باید کدومشونو بنویسم !
آغازی از یک شعر بلند را می نویسم ... امیدوارم فرصتی دست بده
تا کامل بشه و کاملش را بنویسم ... و احیانا کاملش را بخوانم ...
لازم نیست حتما روی پیشانی اش نوشته باشند
کافیست کمی فکر کنی ،
تا بفهمی عاشق است .
مثلا آن آدم برفی
که مویش را سشوار کشیده
و برای دماغش به جای هویج
یک توت فرنگی گذاشته
عاشق است
و یا آن مترسک
که گره ی کروات خفه اش کرده
روزی یک عاشق بدشانس بوده است .
اما عاشق بودن انسان ها کمی فرق می کند
مردی که از از قفسه ی سینه اش
صدای خورده شیشه به گوش می رسد
عاشقی دلشکسته است
که مردم به اشتباه فکر می کنند
جنسش خورده شیشه دارد ...!
و زنی که عاشق است ...
زنی که عاشق است ...
زنی که عاشق است ...؟؟
نه ...
زن ها هیچ وقت عاشق نمی شوند ...
زن ها اگر عاشق می شدند
دنیا یک چیز کم داشت
همیشه باید مردی باشد که عاشق است
و زنی که صدای خورده شیشه را اشتباه تشخیص می دهد ...
و ...........
( ادامه دارد ! )
پی نگار یک :
اینجانب در کمال سلامت عقل و صحت جسم اعلام می دارد که از هیچ
شخصیت حقیقی و حقوقی ناراحت و دلخور نمی باشم !
پی نگار دو :
و همچنان در من زمزمه می شود :
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود و لیک به خون جگر شود ...
پی نگار سه :
اینم به روز کردن ما ...!
.
.
.
.
.
می گند بیست سال پیش این من بودم !!
...............................................................................
یا للعجب !!!
خودتون بخوانید :
...................................................................
طرح :
آبی که می پوشی
فکر می کنم
آسمان به زمین آمده ...