• وبلاگ : مثلا كه چي !؟
  • يادداشت : اشک آدم ... گيسوي حوا ...
  • نظرات : 3 خصوصي ، 76 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    چرا كامنت هاي من خصوصي مياد؟!

    شعرتون كه محشر بود!فكر ميكنم راحت رين نوع بيان حال انسان شعر نقاشي باشه!كه البته من از هيچكدوم بهره اي نبردم...

    داستان سقراط رو تازه امسال در كتاب درسيه فلسفه خوندم....تنها قسمت جالب كتاب فلسفه همينه فقط!

    + نرگس ها... 

    سپيدتون قشنگ بود يعني مي شد حسش كرد

    هميشه پست هاتون پر باره مي خونم و دوباره برمي گردم

    + فاطمه حسيني 

    سلام

    فکر ميکنم سطر آخر شعرت طولاني شده هرچند در چند خط نوشته شده

    از قسمت (تو هم اگر...)تا آخر

    + اعظم حق دوست 

    تازه دوتا دوتام ثبت ميشه..

    به روزم..

    + اعظم حق دوست 

    كي واقعا جواب ميده ..شما مياين اينجا وبلاگ ميسازين بخاطر شكلكاش ما بايد تاوان بديم..؟؟

    يك ساعته داره صفحه ي كامنت بالا مياد..

    پس عدالت كجاست..

    كي حق مارو ميده..؟؟

    شما خوشه ي چنديد..؟؟

    حالا نيست ميخوام حرف مهمي بزنم..

    ولي از شعرتون خوشم اومد بگم اينو..دو اينكه چون از ما عذر خواهي كرده بوديد..نويسنده هارو ميگم..

    گفتم خلافه ادبه نگم خواهش ميكنم..

    پاسخ

    ما خوشه چهاريم !
    + اعظم حق دوست 

    كي واقعا جواب ميده ..شما مياين اينجا وبلاگ ميسازين بخاطر شكلكاش ما بايد تاوان بديم..؟؟

    يك ساعته داره صفحه ي كامنت بالا مياد..

    پس عدالت كجاست..

    كي حق مارو ميده..؟؟

    شما خوشه ي چنديد..؟؟

    حالا نيست ميخوام حرف مهمي بزنم..

    ولي از شعرتون خوشم اومد بگم اينو..دو اينكه چون از ما عذر خواهي كرده بوديد..نويسنده هارو ميگم..

    گفتم خلافه ادبه نگم خواهش ميكنم..

    "بيت الحسين را چنين مي توان سرود"

    اندوه ي با روزنه هاي نور در امتداد

    اندوه...

    چون اتاق... و ناگهاني و کبوتري آشيانه کرده

    ناگهاني درختي و سالياني است روئيده

    او:برگ: زردي نارنجي... و... حال: رفته ي رفته ...

    سبز ...

    شمع هاي بي زبان و خداي خاموشي ...

    شمع ها با چشمي و چهره ي نوراني ...

    چه ساده مي توان اتاق را سرود...

    و ايمان را بي تماشا نشست ...

    ايمان را چون کبوتري ناخوانده

    سپيدي

    سرخي

    سبز

    توامان سادگي و

    بزرگي

    اتاق کوچک و

    دريچه، دريچه

    سايه روشن ...

    مهرباني

    بوي حضور

    چشايي شوري / ... شوق

    لحن / زيباي نور ...

    چه ساده مي توان در تنگناي اتاق سرود ...

    وبه بي مقداري واژه ها افزود ...

    "بيت الحسين را چنين مي توان سرود"

    اندوه ي با روزنه هاي نور در امتداد

    اندوه...

    چون اتاق... و ناگهاني و کبوتري آشيانه کرده

    ناگهاني درختي و سالياني است روئيده

    او:برگ: زردي نارنجي... و... حال: رفته ي رفته ...

    سبز ...

    شمع هاي بي زبان و خداي خاموشي ...

    شمع ها با چشمي و چهره ي نوراني ...

    چه ساده مي توان اتاق را سرود...

    و ايمان را بي تماشا نشست ...

    ايمان را چون کبوتري ناخوانده

    سپيدي

    سرخي

    سبز

    توامان سادگي و

    بزرگي

    اتاق کوچک و

    دريچه، دريچه

    سايه روشن ...

    مهرباني

    بوي حضور

    چشايي شوري / ... شوق

    لحن / زيباي نور ...

    چه ساده مي توان در تنگناي اتاق سرود ...

    وبه بي مقداري واژه ها افزود ...

    سلام

    بروزم ! و منتظر نقد ارزشمندتان !

    سلام جالب بود به روزم خوشحال ميشم سر بزنيد

    چقد هميشه از تنوع پستاتون لذت ميبرم

    خستگي رو از تن آدم ميگيره

    داشتم فكر ميكردم كه حتي اگر كسي كه از من متنفره بخواد يه همچين پستي در وصف بديهاي من بنويسه، بازم لذت ميبرم

    ما به اقتضاي جنسيتمون بايد به روزهاي زوج حسادت بورزيم!

    بعضي عكسها رو آدم خيلي زياد مي بينه و رد ميشه و بعضي وقتاي ديگه با يه جمله مي بينتش و ديگه رد نميشه

    تولد دوستتون هم پساپس مبارك

    اي بابا من شوخي کردم چرا جدي جدي جواب دادي اونم با اين حرص...ولي اون ناشناسه صاحب اون سوال من نبودم هاااااا به جون حميد برقعي راست ميگم
    پاسخ

    جدي جواب دادم ولي با کدوم حرص !؟؟

    در مورد اون شعري كه قبل از داستان نوشتي. ((خيلي)) قشنگ بود. اينو بعد از اينكه دو بار خوندمش فهميدم. :دي

    موفق باشيد ...

     <      1   2   3   4   5    >>    >